وقتی منتقدان ما، از جنس زاده گان بحران مي آيند


  • 4 کاله دمخه (21/09/2020)
  • مصطفی «عمرزی»
  • 1060

درست تا اين مقال، در همه جا از نقد بي رويه، نامنصف و غيراخلاقي اي يادآوري     كرده ام كه شايد در حد بخشي از محتواي اين نوشته ها شود. ما نقد و انتقاد را به عنوان دو عنصر مهم در جهت اصلاح و توجه بر معضلات مهم مي دانيم و توضيحات ما پيرامون نقدي كه بر آدرس قوم ما مي شود، به هيچ عنوان به معناي اين نيست كه ما، پري ها و يا ملائكي استيم كه درستي و خوبيت، جزو شان ماست و چيزي ديگري از ما سر نمي زند. آسيب هاي جدي كه از رهگذر نقد و در واقع دشنام ها و بي حرمتي هایي كه بر پشتون ها روا داشته اند، باعث ايجاد نيمه فرهنگي شده است كه اگر تكميل شود، جامعه ي متنوع افغاني با وجود خلط و آميزش هاي فراقومي، به سنگر هايی مبدل مي شود كه زماني با زور ايديالوژي هاي بيگانه، حكومت تنظيمي تاريخ معاصر افغانستان را به عنوان الگويی از آن ها ساختند.

پيرامون چيزي كه به نام نقد بر پشتون ها جا انداخته اند، به تفصيل نوشته ام؛ ابعاد و پيامد هاي آن نيز بر كسي پوشيده نمي ماند، اما تهوع و اشمئزاز اين نقد زماني به بوي گند مبدل مي شود كه زاده گان بحران و كساني كه در جريان چپ، كشور را براي روسان فروختند و در وغيره ي آن، رقباي حراجگاه افغانستان از طلبه ي مدرسه هاي پاكستاني تا اعراب فراري بودند، پديده ي نقد در افغانستان آن قدر بي ارزش و مبتذل مي شود كه اگر بگوييم «دزدی به دزد دیگر سفارش مي كرد كه با دزدي اموال مردم، نزد خدا رو سياه و مجرم می شوی»، شايد چيزي در حد تفهيم منظور ما، عميق تر شود. 
من، زماني تا مرز تنفر از نقد و انتقاد دور مي شوم كه مشاهده مي كنم بخشي از منتقدان ما، نوكران و وطن فروشان كمونيست، چپاولگران تنظيمي، بنيادگرايان طالباني و آن پسامدرن هاي نقد مبتذل اند كه براي به محاكمه كشانيدن آنان براي خيانت به مملكت و تجاوز به  ناموس مردم، نسل هاي سه دهه ي افغانستان گواه اند و نيازي نيست اسناد آنان را مرور كنيم.
در واقع سخنسرایی آن منتقدان ما که الگوی های تبارز تاریخی، شخصیتی و قومی آنان، چند ولگرد تاریخی، دزد سرگردنه و از مجریان حاکمیت های ننگین پس از 7 ثور اند، برای هیچ کسی خوش نیست. 
یک دهه پس از طالبان، مهمترین سوژه های نقد در افغانستان، کسانی شده اند که به    بهانه ی پشتون بودن، حداقل وقتی تاریخ حاکمیت، رفاه اجتماعی، دستاورد های مدنی، معارف نو، حضور اجتماعی زنان و وجاهت بین المللی افغانستان را در زمان آنان مرور کنیم، از مرحوم امیر عبدالرحمن خان تا زنده یاد امیرحبیب الله خان، امان افغان، شهید نادرخان، اعلی حضرت شاه محمد ظاهر (رح) تا شهید داوود، فصول عمران و آبادانی آنان، بی هیچ نیست و حتی طالبانی که منسوب به تبار مایند، اگر فرصت نیافتند بفهمند حاکمیت مدنی چیست، در بزرگ ترین کارنامه ی سیاسی خویش، شر آن جنایتکاران، قاتلان و خاینانی را به حداقل ظرفیت بشری رسانیدند که اگر کرزی، از شر پاتکسالاری در امان ماند، این طالبان بودند که با قلع و قمع شر و فساد، نود درصد افغانستان را پاک کردند و حماسه و قربانی آنان برای حفظ تمامیت ارضی افغانستان که در پرتگاه تجزیه قرار داشت، هرگز یاد ما نمی رود. 
در حالی که نقد پسا هفت ثور را برای ریشه یابی مشکلات کنونی، اهم می دانیم، از تنوع نقد در ابعاد مساله، روگردان نیستیم. اما این انصاف نیست که بدترین جنایتکاران غیر پشتون قهرمان، رهبر، مصلح و مبارز شوند که از دوسیه های ویدویی آنان، به خوبی پیداست و محکی برای حضور، انحصار و چپاولی باشند که از مشروعیت این فرهنگ سخیف، میزان عدالت اجتماعی در افغانستان در میلان به خجالت ناشی از امتیازات ناروا، جزوی از دوسیه ی حاکمیت ناکام بماند، اما در سوی دیگر، کسانی نقد و انتقاد شوند که از 7 ثور تاکنون، هنوز از مزایای حداقل صد سال حاکمیت آنان، تمام دسته ها و گروهک های افغانی و ضد افغانی، در مجموعه ای از دستاورد های عمرانی، ته و بالا می روند و در ارگی، دم از عدم می زنند که اگر، یک خشت آن از دست یک ستمی- سقاوی، یادگار بود، مساله ی حقوق ارثی موتلفان حاکمیت، بیخ پیدا می کرد تا بهانه بیاورند که این نه تجاوز روس و آمریکایی بوده است که «ما ماران» شدند، بل وجود آن خشت، ثبوت می کند که در زمانه های قدیم، خشتی در ارگ گذاشته شده است که می تواند سنگ پایه ی مساله ی ائتلاف در گذشته باشد، بنابراین ...  منتقد ما، اول طهارت کند.