نگاهی به نقش سياسی محمدظاهرشاه


  • 4 کاله دمخه (21/09/2020)
  • کانديدای اکادميسين سيستانی
  • 2012

محمد ظاهر(۱۹۱۴- ۲۰۰۷م)، سابق پادشاه افغانستان ، گرچه مدت چهل سال در افغانستان پادشاه بود، اما چون سى سال از اين مدت را عموها و پسر عموى او حکومت کرده بودند ، او در حاشيه سياست قرار داشت و چندان نقشى برسرنوشت مردم نداشت. ولى پس از کنار زدن محمد داود از حکومت در ١٩٦۲ نقش بسيار مثبتى در احياء دموکراسى در کشور بازى نمود. محمد ظاهرشاه با انفاذ قانون اساسى "دموکراسی" در ١٩٦٤، حقوق و آزادى هاى زيادى به مردم کشور داد. زنان در انتخابات پارلمانى حق اشتراک پيداکردند و برخى از زنان در پارلمان و کابينه راه يافتند. احزاب مختلف با ايديولوژى هاى مختلف چپى و راستى و تندرو، و ميانه رو در افغانستان ظهور کردند و هريک با انتشار جريده يى در تبليغ مرام و برنامه هاى خود از ديگران پيشى مى جستند. در افغانستان اين دوره را که ده سال دوام آورد، دورۀ دموکراسى نام دادند.
محمدظاهرشاه، برخلاف پدر وعموهای خود،دارای طبعیت نرم وخصلت دموکرات بود،و یگانه زمامدار درمشرق زمین است که در طول چهل سال سلطنتش،حتی  چهل نفر ازاتباع افغانستان از سوی وی محکوم به اعدام نشده اند، واین یکی از برجسته ترین امتیازات دوره حاکمیت وی به حساب می آید.درحالی که بعد از سقوط وی ،هزازان افغان به امر ودستور رهبران چپ و راست سربه نیست شده اند وگورهای دسته جمعی شاهد این ادعا است.
علاوه برتامین امنیت سرتاسردر کشور، سه کاربسیاربرجسته دردورۀ سلطنت ظاهرشاه ثبت تاریخ شده است:  یکی حفظ بیطرفی افغانستان در جنگ دوم جهانی از طریق تدویر لویه جرگه یی در۱۹۴۱، ودیگرش آزادی زنان از زندان برقع وچادری در۱۹۵۹، وسوم تنفیذ قانون اساسی مبتنی برسلطنت مشروطه، وتحقق  دموکراسی درسال ۱۹۶۴.
کودتاى سردار محمد داود(پسرعموی شاه) درسرطان ١٣٥۲ش، گرچه نظام شاهى مشروطه را به نظام جمهورى تغيير شکل داد، اما از آنجا که دررهبرى اين کودتا، يک شخصيت شناخته شده ملى قرارداشت، سبب بى ثباتى و هرج و مرج داخلى نگرديد. مگرکودتاى ثور ١٣٥٧ش(اپريل ١٩٧٨) که به رهبرى حزب دموکراتيک خلق براه انداخته شده بود، بزودى سبب ايجاد نا آرامى و عکس العمل مردم در برابر رژيم جديد گرديد و صدورفرمانهاى ناشيانه ٦و٧ و٨ شوراى انقلابى، با سرعت جامعه را بسوى تباهى و يک جنگ فرسايندۀ داخلى سوق نمود. شيوه حکومت سرکوبگرانه تره کى -امين از يکسو و شعله ورشدن آتش شورش هاى مردم از سوى ديگر، منجر به تهاجم شوروى در دسامبر ١٩٧٩ به افغانستان گرديدکه آخرين نشانه هاى مشروعيت رژيم را در نظراکثريت قاطع مردم ذايل ساخت.
رژيم حزب دموکراتيک خلق، براى تداوم حاکميت خويش در دستى شمشير و در دست ديگرپول می پاشید و نه تنها با تمام امکانات نظامى بر فرق اپوزيسيون ميکوفت ، بلکه از راه پيشکش نمودن رشوه هاى کلان به برخى از قوماندانان تنظيم ها، تلاش ميکرد تا از مقاومت در برابر متجاوزين شوروى بکاهد. همچنان سعى مينمود آتش نفاق را در ميان گروه هاى مقاومت ملى نيز روشن نگهدارد. افزون بر اين با ايجاد کندکها و غند هاى قومى و دفاع خودى ، اين غند هاى قومى را برضد اقوام ديگر به جنگ واميداشت که طبعاً بسيار فاجعه بار بود. به باورناظرين سياسى «حوادث اثبات کردکه : حزب دموکراتيک خلق وقت کافى نيافت تا ثمرات سياست«تفرقه بيندازو حکومت کن» خود راجمع آورى کند، اما تاثيرات اين سياست پس ازخلع حزب مذکورعامل اساسى در تداوم حوادث کنونى افغانستان بوده است.»( استا اولسن، اسلام و سياست درافغانستان،ص ١٥٣)
پس از سقوط حاکميت رژيم چپى درکشور و روى کار آمدن تنظيم هاى جهادى بر اثرجنگ هاى قدرت طلبى،کابل پايتخت کشوربه ويرانه موحشى تبديل شد، انتقام کشى در ميان گروه هاى اتنيکى وقومى ومذهبى چنان اوج گرفت که ازکوبيدن ميخ هاى آهنين برفرق سرقوم ديگر وبريدن پستان زنان وگوش وبينى و لب مردان ودريدن شکم و مثله زدنها و سربريدن ها و به نمايش گذاشتن صحنه هاى رقص مرده ، داستانهاى جانکاه و تکاندهنده ئى در کابل حکايت ميشد. اين جنايات چنان عظيم وچنان وحشتناک بودند که نظير آنرا تاريخ ما بياد ندارد. جنرال اسماعيل خان بارى در جولاى ١٩٩٤ دست به تدوير يک جرگه ملى- مذهبى زير نام «شوراى عالى اسلامى» در هرات زد که براى اولين مرتبه حدود يکصد تن از روشنفکران افغان مقيم اروپا و امريکا درآن شرکت ورزيده بودند، شوراى عالى اسلامى در هرات براى نجات کشور از بن‌بست جنگ ، تدوير يک «لويه جرگه عنعنوى» را کليد حل بحران افغانستان تشخيص و سفارش نمود که با مخالفت برهان الدين ربانى روبرو گرديد وداير نشد.
اين درحالى بود که هرروز صدها تن از باشندگان کابل و شهرهاى ديگر افغانستان براثر ادامه جنگ جان ميدادند و تمام جلسه هاى جستجوى خروج از بن بست جنگ در جلال آباد و پيشاور و کويته پاکستان به نا کامى منجر شده بود، بر اثر اين لجاجت قدرت طلبى ربانى و هرج ومرج سرتاسرى ، بالاخره کشور درچنگ گروه مذهبى قرون وسطائى«طالبان» بعد از فتح کابل درسپتامبر ١٩٩٦ افتاد. رهبران اين گروه تصور ميکردند علت تمام بدبختى هاى جامعه ما بخاطر رفتن به مکتب و پوشيدن لباس پاکيزه و شنيدن موسيقى و ديدن تلويزيون و کمبود ريش است . اين گروه متعصب و عقبگرا که از مظاهر مدنيت جديد بيخبر و از نعمت سواد لازم بى بهره بودند، بدبختى هاى را که براثر ادامۀ جنگ برادرکشى و مداخله اجانب دامنگير جامعه ما شده بود، همه را تقدير مردم بى دفاع و بى دوا و بى نواى افغان ميدانستند و حاضر نبودند زمينه صلح و ثبات و امنيت را فراهم کنند درحاليکه توانائى حکومت کردن بر مردم را تا دراز مدت نداشتند.
بدينسان مردم افغانستان در طول ۳۰ سال اخير شگرد حاکميت رژيم سلطنتى و رژيم جمهورى وحاکميت روشنفکران مترقى(موردحمايت شوروى)، حاکميت اسلامى و طالبى را تجربه کردند و ديدند که حاکميت توأم با امنيت در عهد ظاهرشاه چگونه بود و در عهد جمهورى محمد داود چطور و در عهد رژيم حزب دموکراتيک خلق چسان بود؟ ازديدگاه حزب دموکراتيک خلق، حاکميت دموکراتيک يعنى انقياد و اطاعت مطلق به دستورات رهبر يا رهبرى حزب ، و از نگاه روشنفکران اسلامى يا اخوانى، حکومت اسلامى يعنى تعدد مراکزقدرت حتى در پايتخت ، بى بند وبارى و هرج و مرج و غارت اموال دولتى و تجاوز و دست اندازى به دارائى و ناموس مردم وکشتن و بستن و زورگوئى و محروم کردن مردم از حقوق طبيعى و عدم مصئونيت جانى و مالى و غيره وغيره و حاکميت اسلامى رژيم طالبان، بى توجهى به حقوق طبيعى وانسانى مردم، دست و پا بريدن انسانها بخاطر ربودن يک قرص نان، دراز کردن ريش و تراشيدن سر و اختناق و ضديت با تمام مظاهر تمدن و فرهنگ در کشور.
حوادث ناهنجار١١ سپتامبر ٢٠٠١ جهان را تکانه زد و يگانه آقاى جهان را از خواب بى تفاوتى نسبت به سرنوشت افغانستان بيدار ساخت. حادثه ناگوار ١١ سپتامبر، مسبب زمينه ئى شد تا غرب وآن هائى که گروه طالبان را ايجاد وبر افغانستان مسلط ساخته بودند، آستين برزنند وبا ريختن بمب هاى هفت هزار کيلوئى برمواضع شان، آنها را از سرراه تاريخ جاروب کنند و شرايط را براى استقرار صلح و دوباره سازى کشور فراهم کنند.
هم مردم افغانستان و هم کشورهاى ذيدخل در قضاياى افغانستان در طول مدت جنگ هاى داخلى بارها به شاه سابق افغانستان رجوع کردند و از وى خواستند تا با استفاده ازتجارب سياسى و وزنه شخصيت خود نقشى براى استقرار صلح در کشور بازى نمايد. محمد ظاهرشاه با شناخت دقيق از روحيات جامعه افغانستان در بیست سال قبل از امروز اعلاميه‌ئى پخش و در آن جنگ بخاطر قدرت را محکوم کرد و پيشنهاد نمود تا يک لويه جرگۀ اضطرارى از سران و مشران افغان داير گردد و اين لويه جرگه رهبرى موقت دولت افغانستان را تعيين نمايد. سپس قانون اساسى و قانون انتخابات تدوين شود و بر طبق آن، انتخابات تحت نظارت سازمان ملل براى حکومت آينده افغانستان صورت گيرد.
با تدويرکنفرانس بن نسيم صلح و دوباره سازى افغانستان وزيدن گرفت، مردم ما بهتر از هرکسى ديگر ميدانند که قبل ازهرچيز، صلح نيازمبرم و حياتى جامعه ماست. بدون صلح نمى توان به هيچ چيزى دست يافت. نه به بازسازى کشور، نه به حاکميت ملى و نه به تأمين عدالت اجتماعى و غيره و غيره. صلح پيش شرط تمام خواسته هاى انسانى و مدنى ماست . بايد به صلح سرتاسرى و وطنى دست يافت تا راه براى تأمين عدالت و تأمين حقوق افراد جامعه هموار گردد. و اين مهم برآورده نميشود مگر اینکه تدابيرى براى خلع سلاح عمومى تجويزگردد و اين خلع سلاح عمومى هنگامى ممکن شده ميتواند که رهبرى کشور از ميان شخصيت‌هاى اجتماعى که داراى وجاهت ملى و بين‌المللى می بودو به هيچيک از احزاب حاليه و سابقه افغانستان منسوب نمی بود،از طرف لويه جرگه اضطرارى و تاريخى سال١٣٨١ برگزيده ميشد. اين رهبرى وظيفه داشت تابا تشکيل يک اردوى ملى به خلع سلاح عام و تام مردم به هرنحو ممکن مبادرت ورزد.
متاسفانه درلويه جرگه ايکه در ماه جوزاى ١٣٨١ در کابل برگزار شد، افراطيون قدرت طلب و انحصار گرا مانع ایفای نقش شاه در پروسۀ تأمین صلح شدند و بيش از پيش بر مصيبت و آلام مردم افغانستان افزودند. چنانکه ديديم عناصرنابابى بدون خواست مردم با زورگوئى وقلدرى وارد لويه جرگه شدند و مسير تصميمات لويه جرگه را به نفع خود يا گروه خود تغييردادند و دوباره کسانى درکابینۀ دولت جاگرفتند که امتحان درستى در دولت مؤقت نداده بودند. پس نا امنى و تجاوز به حقوق شهروندان همچنان به قوت خود باقى ماند وبا وجود تلاش هاى حامد کرزى ، برخى از واليان از مرکزدستور پذيرى نداشتند وعوايد گمرکى ولايات خود را به مرکز نمى فرستادند وبه تقويت مواضع خود مى افزودند تا بر اتباع تحت سلطۀ خويش از تبعيض و خشونت کار يگيرند. اين خود سرى ها سبب گرديد تا گروه طالبان وبقاياى القاعده دوباره خود را جمع و جور کنند و برمواضع نيروهاى ايتلاف بين المللى برهبرى امريکا از يکسو وبر اهداف نظامى و غير نظامى دولت ، از سوى ديگر پيهم حمله کنند وبخش بزرگى از کشور را بى ثبات سازند.تا آنجا که امروز حتی نیروهای ایتلاف بین المللی برهبری ناتو از مقابله با طالبان به عجز خود اعتراف میکنند وخواهان سهم گیری بیشتر کشورهای ذیدخل درمبارزه با تروریزم و برگشتاندن ثبات در افغانستان شده است.
مردم افغانستان هنگام بازگشت مجدد شاه از ایتالیا به کشورش پس از سی سال در۲۰۰۲، جداً آرزومند بودند که زمام اختیار کشوربطور مؤقت به دست ظاهرشاه به عنوان سمبول وحدت ملی سپرده شود، تا با وزنۀ شخصیت خود در تأمین ثبات ولا اقل درخلع سلاح عام وتام از دست گروه های مسلح جهادی  استفاده گردد، ولی متاسفانه که براثر دسایس برخی ازرهبران و قوماندانان جهادی در تبانی باسفیر امریکا(خلیلزاد)، از اجرای نقش سیاسی ظاهرشاه جلوگیری شد و او را ودارساختند تا از نامزدشدن خود برای پست دولت عبوری صرف نظرکند. وبعد برای خوشنودی هواخواهان ظاهرشاه، او را به لقب"بابای ملت" مفتخر ساختند تا بهانه یی برای پرداخت یک معاش اعزازی  برای وی فراهم گردد.
البته دوره زمامداری ظاهرشاه  یک دوره ایدآل نیست وهمراه بانواقص وکمبودهایی است که بیشتر از سوی عموهای وی در کنار تامین امنیت ،در حق مردم اعمال شده است وعمدتاً مانع دخالت شاه در تامین عدالت ورسیدگی به وضع اجتماعی شده اند والا ظاهرشاه ذاتاً شخص دموکرات و صاحب کرکتر نرم ومهربان  وعدالت پسند وخالی ازتعصب و خشونت و استبداد بوده است.نکته بسیار درخشان در تاریخ سلطنت ظاهرشاه امنیت سرتاسری وگسترش فضای صلح ودوستی میان همه اقوام افغانستان بود که بعد از سقوطش کشور،بکام بی امنیتی وبی ثباتی وجنگ وتباهی  فرورفت وامروزهمه شهریان کابل وسایر ولایات کشورحسرت روزگار حکمروائی او را میخورند وتا هنوز آن روزگار را فراموش نکرده اند. ظاهرشاه سرانجام به عمر ۹۳ سالگی درکابل، بروز۲۳جولای۲۰۰۷/مطابق اول اسد۱۳۸۶ درگذشت . دولت افغانستان با اعلام خبرمرگ وی ، سه روز ماتم ملی اعلام کرد و خبر داد که جنازه مرحومی روز چهارشنبه در جوار مقبره پدرش محمدنادرشاه، در تپه مرنجان بخاک سپرده میشود.روانش شاد ویادش گرامی باد. ۲۳/ ۷/ ۲۰۰۷