زندگی در سایهی ترس از تجاوز


  • 4 کاله دمخه (21/09/2020)
  • کبرا دلاور
  • 1146

 سالیان زیادی می‌شود که در کابل پایتخت زندگی می‌کنم، هر روز خبرهای ناگواری از خشونت و تجاوز بر زنان را می‌شنوم. متأسفانه خشونت علیه زنان در افغانستان یک مسألهی عام و کاملاً عادی است. نگاهی که مردم و فرهنگ ما به یک زن قربانی تجاوز دارد، بسیار دردناکتر و دشوارتر از نفس عمل تجاوز است!

در فرهنگ ما به جای این که با قربانی همدردی صورت گیرد و از او در برابر عامل تجاوز حمایت صورت گیرد، دو راه بین بد و بدتر در مقابلش گذاشته می‌شود. قربانی تجاوز اگر بسیار بلنداقبال باشد، متجاوز حاضر می‌شود با او ازدواج کند و با این مسأله گویا لکهی ننگی که بر دامن قربانی خورده بود، تا جایی پاک می‌شود، اما بدتر این که یا متجاوز حاضر به ازدواج نمی‌شود یا قربانی تن به چنین خفتی نمی‌دهد، در این صورت جامعه هیچ جایی برای قربانی ندارد. قربانی یا باید خودش را از بین ببرد و یا یک عمر با مردمی به سر برد که به او به چشم یک فاحشه می‌نگرند. شاید همهی ما خاطره، دختری را که پدرش 13 سال به او تجاوز کرد و اکنون 2 فرزند نیز از این رابطه دارد، به خاطر داشته باشیم؛ قاضی محکمه خطاب به او گفت که تو چرا خودت را نکشتی؟!
هویت زنان افغان با چنین تفکری رشد کرده و منطق مردم ما با چنین مسایلی استوار گشته است. در چنین وضعیتی نه تنها قربانیان با مشکلات و دشواری روبهرو اند، بلکه زنان عادی جامعه نیز همواره در سایهی ترس از تجاوز زندگی می‌کنند. 
متأسفانه تلاش حکومت نیز برای پایین آوردن آمار تجاوزات جنسی بالای زنان و دختران ناکام بوده است و بدتر آن که بسیاری از تجاوزات جنسی که از سوی محارم صورت می‌گیرد، به هیچ وجه رسانه‌ای نمی‌شود و قربانی هیچگاه نمی‌تواند به دادخواهی از حق پایمال شده‌اش برخیزد.
در چنین وضعیتی است که سایهی ترس در تمام ابعاد زندگی زنان سایه می‌افکند و مشکلات روانی بسیاری را برای آنها خلق می‌کند. امروزه بسیاری از زنان نه تنها در بیرون از خانه زیر خطر و تهدید قرار دارند، بلکه خانه نیز دیگر جای امنی برای بعضیها نیست. در فرهنگ ما به زنان یاد می‌دهند که باید از مردان بترسند و از آنها اطلاعت کنند! این فرهنگ آن قدر نهادینه شده است که اکنون هر زنی، خودش رضاکارانه زنستیزی می‌کند و ناآگاهانه از حقوق خود می‌گذرد.
ما وزارتی به نام "وزارت امور زنان" داریم، اما من به عنوان یک شهروند تاکنون درک نکرده‌ام که وظیفهی این وزارت چیست؟ اگر از هر مسوول این وزارت پرسیده شود که وظیفهی شما چیست؟ و چرا آمار خشونت با وجود فعالیت وزارت زنان، حقوق بشر و صدها انجویی که با نام "حقوق زن" فندهای کلانی می‌گیرند، هنوز کاهش نیافته؟ خواهند گفت که ما یک وزارت پالیسیساز هستیم!
آرزو دارم این مقالهی من به مسوولان وزارت امور زنان برسد، مخاطبم آنها است. وقتی زنان در سراسر کشور مورد انواع خشونت قرار می‌گیرند و در محاکم صحرایی دره زده می‌شوند، این پالیسی شما که بیش از یک دهه مصروف ساختن آن بودید، به چه دردی می‌خورد؟ یا در این 14 سال گذشته به چه دردی خورده است؟ آیا توانسته است نگاه جامعه را به قربانی خشونت و قربانی تجاوز جنسی تغییر دهد؟ آیا توانسته است اندکی درد زنی را که لب و بینی‌اش در مقابل چشمان اطفالش بریده شده، مرهم بگذارد؟ آیا توانسته است به مردی حقوق زنش را بفهماند؟
اگر نه، پس چرا دروازهی چنین نهادهایی بسته نمی‌شود؟ کارهایی این نهاد نیز درست مثل شورای عالی صلح است، وقتی صلحی در میان نیست، پس چرا باید چنین نهادهایی از پول دولت تغذیه کنند؟ و در عین حال هیچ فایده‌ای برای نظام نداشته باشند؟
البته نباید ناگفته گذاشت که شاید وزارت امور زنان در کنار پالیسیسازی، برخی از شیلترهای (خانههای امن) زنان را نیز اداره کند، اما می‌خواهم تأکید کنم که اگر وزارت امور زنان هم نباشد، انجوهای زیادی برای اداره و کنترل شیلترها وجود خواهند داشت. 
من به عنوان یک شهروند افغانستان و به عنوان زنی که ترس از تجاوز را با پوست و استخوانم حس می‌کنم، از حکومت می‌خواهم دیگر پالیسیسازی را کنار بگذارد و وارد عرصهی عملی شود، برنامه‌هایی برای آگاهیدهی به مردان را آغاز کند و اقدامات پیشگیرانه برای تجاوز و خشونت علیه زنان را اجرایی نماید.
سرخط‬ ورځپاڼه