درياى خشك لب

2020-09-21

تا پا بكوى آن بت رعنا گذاشتيم                                            
پاى دگر باوج ثريا گذاشتيم
صاحب نظركجاست؟ كه گوئيم راز دل             
در بند زلف بود دل آنجا گذاشتيم
گيتى است جايگاه فساد و گزند و زور            
اين جيفه را بطالب دنيا گذاشتيم
در راه عشق گام بدشت جنون
مشكو و شهر و خانه به ليلى گذاشتيم
دامان دوست چون بتأسف ز دست رفت
دست دگر بگردن مينا گذاشتيم
گوهر نداشت ساحلِ درياى خشك لب
رخت امل به دامن صحرا گذاشتيم
اندوه فزود منظر آوردگاه دهر
جز درد سر نبود، بران پا گذاشتيم